روشاروشا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

روشا جون روشنی زندگی

ورود به نه ماهگی و رویش مروارید دخملی

سلام زندگی من       عزیزم نهم اسفند ماه ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه زندگیت شدی . روز به روز شیرینتر و جیگر تر میشی و من بابت وجود نازنینت از  خدا  سپاسگذارم . وقتی هم بردیمت مرکز بهداشت برای پایش قد و وزن گفتن همه چی خوب و عالیه . خدا رو شکر . به مناسبت ماهگردت هم من باز کیک پختم گل مامان که خیلی مزه اش خوب شده بود . یه چیز دیگه اینکه چند روز پیش اومدم بهت پالوده سیب بدم احساس کردم یه تیکه بزرگ از سیب توی دهنته با انگشت اومدم درش بیارم که انگشتم به یه چیز تیز خورد نگاه کردم دیدم بعله ! خانومی دندون درآورده . کلی ذوق کردم مامان جون حسابی هم چلوندمت دورت بگردم .     ...
13 اسفند 1393
1334 19 35 ادامه مطلب

دخمل رفت تو هشت ماهگی

عشق مامان سلام                   دختر قشنگم  امروز ماهگی رو تموم کردی و وارد ماه   ام زندگیت شدی . خیلی خوشحالم و از خدا متشکرم که همه چیز خوبه و تو هم سرحالی عزیزم       الهی قربونت برم که هر روز شیرین تر میشی و شیرینکاری هات هم بیشتر میشه . امروز  قرار بود ببریمت مرکز بهداشت برای قد و وزن اما دیروز از مرکز بهداشت زنگ زدن و گفتن که چون دارن اونجا رو تعمیرات کلی می کنن هفته دیگه ببریمت . دختر نازنینم تصمیم گرفتم پا به ماه جدید عمرت که می ذاری هرماه منم برات ، خودم کیک بپزم .       من هم از ف...
10 بهمن 1393

سیسمونی دخمل

سلام گل ناز من             عزیزم چون بعضی از دوستای نی نی وبلاگی پرسیدن چرا عکسای سیسمونیتو نذاشتم ، توی این پست تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم . مخصوصاً مهتا جون که  یه پست هم گذاشته بود و ازم خواسته بود عکسای وسایلتو حتماً بذارم که از محبتش هم خیلی ممنونم .                 مهتا جون آدرس وبلاگتو فقط برام نذاشتی گلم .  اینم عکسها .                 فقط ببخشید یه کم دیر شد . کاردستی  نمدی ای که توی ب...
20 دی 1393

نیم سالگیت مبارک دخملی

سلام جوجوی نازم               دختر قشنگم 9 دی ماهگیت تموم شد و رفتی توی ماه . الهی قربونت برم که نیمسالت شده عسلم.     هر روز داری بزرگتر و شیرینتر میشی کلوچه مامان .       باید سه شنبه واکسن 6 ماهگی تو می زدی ولی چون مرکز بهداشت فقط روزای زوج واکسیناسیون داره دوشنبه بردیمت واسه واکسن . الهی بمیرم واسه تو ! به دوتا پات واکسن زدن       و یه قطره هم توی دهن کوچولوت چکوندن . جالبه که هر بار می برمت واسه واکسن گریه نمی کنی خیلی و بچه های دیگه رو هم که جیغ می زنن و خیلی گریه می کنن با تعجب نگاه می کنی . ...
11 دی 1393

دخمل هندونه ای و شب یلدا

سلام هندونه کوچولوی مامان         دیشب اولین شب یلدای زندگی تو بود عزیز دلم . ما هم مهمون داشتیم . مامان بزرگ و بابا بزرگ ، خاله سمیرا و عمو امیر و خاله فرزانه و عمو فرشاد . دختر خاله شایسته ات و پسر خاله مهرشاد هم بودن . کلی خوش گذشت . تو هم کلی شیطونی کردی .     بابایی هم برات از بهار یه لباس هندونه ای خوشگل خریده بود و تو شدی هندونه امسال شب یلدای ما      قربونت برم شیرین مامان . خاله سمیرا هم برات یه دستکش بافتنی خوشگل خریده بود و خله فرزانه هم یه لباس خوشگل برای شما . دست خاله ها درد نکنه . خیلی زحمت کشیدن . اینم عکساشون :   ...
1 دی 1393

دخمل غذا می خوره

سلام عشقم         عزیزم دیگه وقتش رسید . هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا     الان چند روزه داری غذا می خوری که الهی من قربون اون غذاخوردنت برم .     هنوز اولشه مامان جون  . یاد می گیری بلعیدن رو . الان خیلی با مزه غذا می خوری دورت بگردم و من و بابا همش خنده مون می گیره از ادا و اطوار جنابعالی .  فقط یه کمی دوباره مامان استرس داره چون واکسن 6 ماهگی شما روز نهم دی هستش و من می ترسم نکنه مثه دفعه قبل شما تب کنی .     مرتب از خودت صداهای عجیب و غریب درمیاری و بعضی وقتا خودت هم خنده ات می گیره . الهی همیشه تندرست و شاد باشی ...
26 آذر 1393

تموم شدن 5 ماهگی و ورود به 6 ماهگی هورااااااااااااا

سلام کلوچه مامان                   دختر عزیزم به سلامتی   ماهگی رو تموم کردی و رفتی توی   ماه . هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا                                                                      &nbs...
8 آذر 1393

دخمل طلا و بازار موبایل

سلام فرشته آسمونی من      دیروز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم تا برای من موبایل بخریم . خاله فرزانه و دختر خاله جونی شایسته هم قرار شد با ما بیان تا خاله جون هم موبایل بخره . می خواستیم چون خسته میشین شما دو تا رو بذاریم پیش مامان جون ولی مامان جون یکی از اقدام دورش فوت شده بود و رفته بود مراسم ختم . بالاخره راه افتادیم و رفتیم بازار موبایل ایران . شما دو تا هم حسابی شیطنت کردین . شایسته جون بلند بلند برات شعر می خوند و تو هم با تعجب نگاش می کردی و می خندیدی . الهی قربون هردوتاتون برم             آخر سر هم که کلی خسته شده بودین توی راه برگشت خوابتون برد روز خوب...
30 آبان 1393

دخمل و بی قراریهاش

سلام گل ابریشمی من .         از مهر مامان مجبور شد برگرده سر کار عزیزم  . البته یکی دو روز تو هفته دیگه نه مثه سابق . شمارو می برم خونه مامان جون تا ظهر که بر می گردم از سر کار بیام ببرمت خونه . عزیزم الان یکی دو هفته ای هست که همینکه می ذارمت از در خونه بیرون و منو می بینی شروع می کنی به گریه کردن . امروز که از محل کار زنگ زدم مامان بزرگ گفت که بیتابی می کنی . فدای بی قراریهات بشم مامان نازم .       سعی می کنم اون یکی دوروزی هم که می رم سر کار ساعتهامو کمتر کنم تا زودتر بیام پیش عزیزدلم . اینم قیافه روشا خانوم بعد از اینکه از خونه مامان جون آوردمش خونه . فوری پستون...
28 آبان 1393

دخمل شیطون و غلت خوردنهای خطرناکش

سلام گل قشنگ مامان         دیشب یه کیک شکلاتی درست کردم . بابایی همش می گفت از وقتی نی نی اومده کیک درست نکردی . منم به مناسبت  ماهگی شما کوشولوی مامان یه کیک شکلاتی قلبی پختم . اینم کیک : یه چند روزی هم هست که کلاً از پا افتادم مامانی خوشگلم . از بس که شما توی یه چشم بر هم زدن که ازت غافل میشم غلت می زنی و دمر میوفتی روی زمین و بعدش خوب نمی تونی نفس بکشی و گاهی اوقات هیچی نمیگی . بعضی وقتا هم گریه می کنی و من هم با دلهره و بدو بدو میام سمتت تا برگردونمت . خیلی می ترسم از این کارای جدیدی که تازه شروع کردی ولی از یه طرف هم باید بهت کمک کنم تا سینه خیز رفتن رو اینجوری یاد بگیری . واسه همین ع...
25 آبان 1393