روشاروشا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

روشا جون روشنی زندگی

دخمل و بی قراریهاش

1393/8/28 0:55
نویسنده : افسانه
240 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل ابریشمی من . 春 のデコメ絵文字

از مهر مامان مجبور شد برگرده سر کار عزیزم  غمگین. البته یکی دو روز تو هفته دیگه نه مثه سابق . شمارو می برم خونه مامان جون تا ظهر که بر می گردم از سر کار بیام ببرمت خونه . عزیزم الان یکی دو هفته ای هست که همینکه می ذارمت از در خونه بیرون و منو می بینی شروع می کنی به گریه کردن . امروز که از محل کار زنگ زدم مامان بزرگ گفت که بیتابی می کنی . فدای بی قراریهات بشم مامان نازم . にゃ子ちゃんリクありがとう!(b^ー°)もわもあん のデコメ絵文字

سعی می کنم اون یکی دوروزی هم که می رم سر کار ساعتهامو کمتر کنم تا زودتر بیام پیش عزیزدلممحبت . اینم قیافه روشا خانوم بعد از اینکه از خونه مامان جون آوردمش خونه . فوری پستونک خوردنتو شروع کردی گلم و با تعجب منو نگاه می کردی . قربونت برم عزیزم  あにまるず のデコメ絵文字

 

پسندها (16)

نظرات (7)

مامان آنیسا
28 آبان 93 14:21
خیلی گناه دارن این طفلیا ولی چه می شود کرد ؟ خالا خوبه شما فقط دو روز میرید سرکار من که 6 روز هفته به مدت 7 ساعت
مامان فاطمه سادات
29 آبان 93 11:13
عزیییییییییییییییزم انشالله که زود به شرایط جدیدت عادت کنی
ღمامانی پرنسس شان آیღ
30 آبان 93 16:49
ای جونممم خوشگل خانوم فدات شممم
❤ مـآمـآטּ פ بـآبـآ ❤
1 آذر 93 12:01
نـــــــــــــــــــــــــــــــازی عزیزم
مامان آنیل
1 آذر 93 17:47
واقعا سخته منم باید از یک دی برم سرکار شانس آوردم مرخصی 9 ماه شد ولی با این حال نگران دخترم هستم
مامان و باباي محمدباقر
4 آذر 93 10:57
سالهاست زن بودن را فراموش كرده ام! در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خريد زرنگ، مدير توانمند، باربر قوى، استراتژيست باهوشى شده ام! اما ديگر خودم نيستم! مدت زیادی است که در خودم گم شده ام! چه كسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هايم، بازوانم و زانوهايم هنوز زنانه اند! هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام! افسوس كه ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم! فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است! صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است كه به دست آورده ام! دلم برای نوه هايم می سوزد، چه كسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بياموزد! خانه ها بی مادر شده اند! مردان ديگر نگران هزینه های زندگی نیستند! نگران خريد، دير رسيدن بچه ها، آينده خانواده و ... نیستند! به لطف مرد شدن ما آنها فرصت زيادی برای سرگرمي پیدا کرده اند! بهشت زير پايمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی می سوزیم؟! دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده است
مامان ضحا
7 دی 93 14:07
عزیم خدا حفظش کنه واست مگه پستونک میدی بهش؟ آخه من فقط تو شیشه شیر بهش شیر خشک میدم آخه شیرم خیلی کمه
افسانه
پاسخ
مرسی گلم . دختر من اصلاً از تو بیمارستان سینمو نگرفت البته شیرم هم خیلی خیلی کم بود واسه همین شیر خشکی شد . پستونک هم نمی گرفت تا 4 ماهگی که پستونک خور هم شد . با پستونک خیلی راحت می خوابه . اونایی که سینه مادرشون رو می خورن با مک زدن به سینه مادرشون آرامش پیدا می کنن و خوابشون می بره طفلکی دختر من دیگه با پستونک خوابش می بره .